فقط پایین 18 سال بیان تو!

GoOoOoOoD GIrL شوخیدم!

روزی تصمیم گرفتم که دیگر همه چیز را رها کنم. شغلم ‏را، دوستانم را، زندگی ام را!

به جنگلی رفتم تا برای آخرین بار با خدا ‏صحبت کنم. به خدا گفتم: آیا می‏ توانی دلیلی برای ادامه زندگی برایم بیاوری؟

و جواب ‏او مرا شگفت زده کرد.

او گفت : آیا درخت سرخس و بامبو را می بینی؟

پاسخ دادم : بلی.

فرمود: ‏هنگامی که درخت بامبو و سرخس را آفریدم، به خوبی از آنها مراقبت نمودم. به آنها نور ‏و غذای کافی دادم. دیر زمانی نپایید که سرخس سر از خاک برآورد و تمام زمین را فرا ‏گرفت اما از بامبو خبری نبود. من از او قطع امید نکردم. در دومین سال سرخسها بیشتر ‏رشد کردند و زیبایی خیره کننده ای به زمین بخشیدند اما همچنان از بامبوها خبری نبود. ‏من بامبوها را رها نکردم. در سالهای سوم و چهارم نیز بامبوها رشد نکردند. اما من ‏باز از آنها قطع امید نکردم. در سال پنجم جوانه کوچکی از بامبو نمایان شد. در ‏مقایسه با سرخس کوچک و کوتاه بود اما با گذشت ۶ ماه ارتفاع آن به بیش از ۱۰۰ فوت ‏رسید. ۵ سال طول کشیده بود تا ریشه ‏های بامبو به اندازه کافی قوی شوند.. ریشه هایی ‏که بامبو را قوی می‏ ساختند و آنچه را برای زندگی به آن نیاز داشت را فراهم می ‏کرد.

‏خداوند در ادامه فرمود: آیا می‏ دانی در تمامی این سالها که تو درگیر مبارزه با ‏سختیها و مشکلات بودی در حقیقت ریشه هایت را مستحکم می ‏ساختی. من در تمامی این مدت ‏تو را رها نکردم همانگونه که بامبوها را رها نکردم.

‏هرگز خودت را با دیگران ‏مقایسه نکن. بامبو و سرخس دو گیاه متفاوتند اما هر دو به زیبایی جنگل کمک می کنن. ‏زمان تو نیز فرا خواهد رسید تو نیز رشد می ‏ کنی و قد می کشی!

‏از او پرسیدم : من ‏چقدر قد می‏ کشم.

‏در پاسخ از من پرسید: بامبو چقدر رشد می کند؟

جواب دادم: هر ‏چقدر که بتواند.

‏گفت: تو نیز باید رشد کنی و قد بکشی، هر اندازه که ‏بتوانی...

پنج شنبه 19 مرداد 1391برچسب:مطالب احساسی,| 16:22 |MaRyAm| |

خدایا من رو ببخش که همیشه ازت طلبکارم ...

چرا ؟!

نمیدونم شاید فکر میکنم :  " چون بهم لطف کردی و منو آفریدی ، مدیون من شدی ! "

 خدایا ببخش که همیشه به فکر معامله کردن با تو بودم : ... " خدایا اگه فلان کارو واسم انجام بدی ... منم قول میدم که فلان و بهمان ... "

خنده ام میگیره شاید هم گریه ، تو میدونی که نمیتونم سر قولم بمونم؛ ولی جوابم رو با محبتت دادی ... خدایا آخه چرا ؟

خدایا من دردونه ی مخلوقاتتم و شاید به همین خاطر ننر بار اومدم ...

خدایا من باهات کلی حرف دارم و تو هم همیشه برام وقت داشتی و داری

خدایا من فکر میکنم تو خیلی عاشقم بودی و هستی

تو هزاران  نشونه برام فرستادی 

تو اینقدر عاشقم بودی و هستی که شریف ترین انسانها رو برای رسوندن پیغامت برام انتخاب کردی و فرستادی ، و بهترینشون، همونی که از ابتدا به امین بودن معروف بود ...

خدایا تو خیلی بهم پوئن و امتیاز دادی، ولی من دارم می بازم

من دارم به خودم می بازم ...

باختی بزرگتر از این وجود داره که فقط وقتی سر و کله ام دور و برت پیدا میشه که دچار مشکلی شده باشم ؟

خدایا این دستهای منه

همونی که همیشه بطرفت درازه

و این هم سری که جلوی همه خم شده

ولی افسوس از یکبار طاعتِ با صداقت برای اطاعت

خدایا ... این منم ... اشرف مخلوقاتت ... جانشین تو بر روی زمین ...

همونی که وقتی منو آفریدی خودت رو احسن الخالقین نامیدی

 خدایا من دارم به خودم می بازم

خدایا دستم رو بگیر ...

 دست کسی رو که

امیدی به طاعت ناچیز و ریایی خودش نداره ...

چهار شنبه 18 مرداد 1391برچسب:مطالب احساسی ,| 15:50 |MaRyAm| |

  

S A L I J O O N 

 

 

مردم اغلب بي انصاف, بي منطق و خود محورند.
ولي آنان را ببخش.

اگر مهربان باشي تو را به داشتن انگيزه هاي پنهان متهم مي کنند,
ولي مهربان باش .

اگر موفق باشي دوستانی دروغين ودشمنانی حقيقي خواهي يافت,
ولي موفق باش.

اگر شريف ودرستکار باشي فريبت مي دهند,
ولي شريف و درستکار باش .

آنچه را در طول ساليان سال بنا نهاده اي شايد يک شبه ويران کنند,
ولي سازنده باش .

اگر به شادماني و آرامش دست يابي حسادت مي کنند,
ولي شادمان باش .

نيکي هاي درونت را فراموش مي کنند.
ولي نيکوکار باش .

 

بهترين هاي خود را به دنيا ببخش حتي اگر هيچ گاه کافي نباشد
ودر نهايت مي بيني

هر آنچه هست همواره ميان "تو و خداوند" است

نه ميان تو و مردم

 

 

سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:مطالب احساسی,| 15:2 |MaRyAm| |

روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفتهاست، قرار می گیرد و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند.

آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.

در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه، زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید. بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که به حیات خود ادامه دهند

چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب، چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است. قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد. خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و کمکش کنید تا زنده بماند و نوه هایش را ببیند. کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که هر هفته خون او را تصفیه می کند. استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.

هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی شیشه اتاقش بشنود.

آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید، تا گلها بشکفند

اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم، ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.

گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی دوست داشتید یادم کنید. عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست، کلام محبت آمیزی بگویید.

اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند...

"رابرت. ن . تست"

سه شنبه 17 مرداد 1391برچسب:مطالب احساسی,| 14:52 |MaRyAm| |

گفتم : خدای من دقایقی در زندگیم بود که هوس میکردم سر سنگینم را که پر بود

از دغدغه دیروز و هراس فردا ، برشانه های صبورت بگذارم .

آرام برایت بگویم و بگریم در آن دقایق شانه هایت کجا بود ؟

گفت : ای عزیزترین

تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی ، که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی

و من آنی خود را از تو دریغ نکردم که تو اینگونه ای

من همچون عاشقی که به معشوق خود مینگرد ،

با تمام شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم

گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آنهمه دلتنگی اینگونه زار بگریم ؟

گفت : ای عزیزترین

اشک تنها قطره ای است که قبل از فرود عروج میکند ،

اشکهایت به من رسید و من آن را یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم

تا باز هم از جنس نور باشی و ازحوالی آسمان

چرا که تنها اینگونه است که میتوان تا همیشه شاد بود .

گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذشته بودی ؟

گفت : بارها صدایت کردم .

آرام گفتمت از این راه نرو که بجایی نمی رسی ،

تو هرگز نشنیدی و آن سنگ بزرگ فریادم بود که ای عزیزترین

از این راه نرو که به نا کجا آباد هم نمیرسی .

گفتم : پس چرا آنهمه درد در دلم انباشتی ؟

گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی .

پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی .

بارها گل برایت فرستادم گلهای زیبا ، ازهمه رنگ ، کلامی نگفتی .

بهترین هدایا را به تو دادم نفهمیدی .

میخواستم برایم بگویی اخر تو بنده ام بودی و چاره‌ای نبود جز نذول درد

که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی .

گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟

گفت : اول بار که گفتی خدا ،

آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد دگر بار خدای زیبایت را نشنوم ،

تو باز گفتی خدا ، و من مشتاق‌تر برای شنیدن خدایی دیگر .

من اگر می‌دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می‌کنی ،

همان بار اول شفایت می‌دادم .

گفتم : ای مهربان ترین ، دوستت دارم .

گفت : ای عزیزترین ، من دوست تر دارمت .


یک شنبه 4 تير 1391برچسب:مطالب احساسی,درد دل با خدا,| 16:57 |MaRyAm| |

ملاصدرا می گوید:

خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان

اما ...

به قدر فهم تو کوچک می شود

و به قدر نیاز تو فرود می آید

و به قدر آرزوی تو گسترده می شود

و به قدر ایمان تو کارگشا می شود

یتیمان را پدر می شود و مادر

محتاجان برادری را برادر می شود

عقیمان را طفل می شود

ناامیدان را امید می شود

گمگشتگان را راه می شود

در تاریکی ماندگان را نور می شود

رزمندگان را شمشیر می شود

پیران را عصا می شود

محتاجان به عشق را عشق می شود

خداوند همه چیز می شود همه کس را...

به شرط اعتقاد

به شرط پاکی دل

به شرط طهارت روح

به شرط پرهیز از معامله با ابلیس

بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا

و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف

و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک

و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار

و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها...

چنین کنید تا ببینید چگونه

بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند

در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند

و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند

 

مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمیشود؟؟؟

"آیا خدا برای بنده خویش کافی نیست؟"

جمعه 2 تير 1391برچسب:مطالب احساسی,درد دل با خدا,| 17:10 |MaRyAm| |

می دانم هر از گاهی دلت تنگ می شود...

فقط کافیست خوب گوش بسپاری! و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!


می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود.

همان دلهای بزرگی که جای من در آن است
آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم.

دلتنگی هایت را از خودت بپرس.

و نگران هیچ چیز نباش!

هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمی خواهم تو همان باشی!

تو باید در هر زمان بهترین باشی.

نگران شکستن دلت نباش!

میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود ...

و میدانی که من شکست ناپذیر هستم ...

و تو مرا داری ...

برای همیشه!

چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...

چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...

چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!

درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!

دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...

می خواهم شاد باشی ...

این را من می خواهم ...

تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)

و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...

نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.

شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟

اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!

فقط کافیست خوب گوش بسپاری!

و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!

پروردگارت ...

با عشق !

جمعه 2 تير 1391برچسب:مطالب احساسی,درد دل با خدا,| 16:2 |MaRyAm| |

 

 

 

 

بخند

حتی اگر لبهایت انحنای خندیدن رابلد نیستند

حتی اگر لبخندت ژست خشک وتانخورده ی آدم بزرگ ها رابهم بزند

 

بخند

حتی اگر لبخندت را لای پوشالی ترین دلیل بپیچند

حتی اگرلبخندت لای هزارخاطره خاک بخورد

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ             

بخند

حتی اگر اناربه ماه چشمانت به انتظار ریزش باشد

حتی اگر سیب سرخ نگاهت دچارکرم های حسرت شده است

 

بخند

حتی اگربغض های آجری سقف کوتاه دلت را زیرآوار درد خرد کرده است

 

بخند

حتی اگر آخرین بهارت باشد

آخرین آرزوهایت

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ                                                                                                                              

بخند  

حتی اگر

سایه دیگر ازخورشید پیروی نکند

آسمان بوی دودبگیرد

عشق کپک بزند

شعربوی نا بدهد

 
بخند

حتی اگر لبخند،تنها نقاب روی صورتت باشد

 

بخند

...حتی اگر

متحرک - جدید - تصاویر زیبا ساز - وبلاگ

تصاویر زیباسازی - جدا کننده پست

 
 
سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:مطالب احساسی,| 15:48 |MaRyAm| |


[-Design-]



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 16 صفحه بعد